امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره

شازده کوچولو ما

مهندس کوچولو!

مامان خانم همه جا پُر کرده که من همه اش خرابکاری میکنم.    ولی اصلا اینطور نیست. اسنادش هم موجوده!   من در حال محکم کردن پیچ های پله های خونه پدرجون...   من وقتی ترگل ورگل از حمام اومدم...   من وقتی آماده و آروم روی مبل منتظر میمونم تا مامانم حاضر بشه بریم دَدَ!!!!                                      اندر جریانات المپیک 2012 لندن: یاد گرفتم مسابقه ی "دو تا مانع " بدم. تکیه میدم به دیوار ثابت وایمیسم وقتی گفتن 3،2،1 شروع میکنم به دویدن به سمت جلو تا به مانعی بخ...
24 مرداد 1391

تولد پدرجون!

    توی این هوای گرم بستنی خیلی میچسبه. "تو"هم که عاشق بستنی هستی اونم از نوعزعفرونی. جالبه که علاوه بر قیافه ات واخلاقت، سلیقه ات توی خوردنیا هم کاملا به بابات رفته. مثلا من بستنی کاکائویی دوست دارم ولی "تو" اصلا بهش لب نمیزنی. یا در خوردن انواع ترشیجات ،درست مثل بابات، سر از پا نمیشناسی ! دوشنبه 2 مرداد 91 تولد پدر جون (پدرمن) بود. و ما توی باغ براش یه تولد خیلی کوچولو گرفتیم.   از اونجایی که مامان بزرگم ، مامانم(مادرجونت) ، خاله نرگس، خاله نوشین، خاله رفعت (مادربزرگ رها جون)، خاله صبا و مامانش خاله مریم همگی با هم رفته بودن مشهد زیارت امام رضا(ع) و ما تنها بودیم، مهمون زیادی نداشتیم. فقط رها جون و ماما...
24 مرداد 1391

صرفا جهت اطلاع!

جهت اطلاعِ نی نی های عزیز، کارهایی که میتونید با یه سطل آشغال انجام بدین:     جهت اطلاع ، وقتی بهت میگم چشمک بزن    جهت اطلاع ،وقتی میگم لبخند بزن   جهت اطلاع ، مروارید پانزدهم هم رویت شد.   جهت اطلاع،خط کش، چوب،عصا،ملاقه، کف گیر و خلاصه هرچیز بلند تر از 20 سانتی رو دستت میگیری اونوقت مثل عصا میزنی به زمین و راه میری میگی " عمو عمو" یعنی من عمو قوزی هستم!!!! تلفنو دستت میگیری تند تند توی خونه راه میری میگی "عمه عمه ...." مثلا داری با عمه ات حرف میزنی!!!  (چون من بعضی وقتا که با تلفن صحبت میکنم  راه میرم فکر میکنی باید راه بری و با تلفن صحبت کن...
24 مرداد 1391

در آستانه 17 ماهگی!

 پنج شنبه هفته ی پیش (91.4.22) مامانم دوستاشو دعوت کرده بود خونمون.   دوستای مامانم با نی نی هاشون اومده بودن. یه عالمه نی نی ناز که من کلی باهاشون بازی کردم. حنانه جون و امیر حسین،  مریم جون و محمد پارسا ، محمد مسیحا جون و تارا جون.   از سمت راست:  محمد پارسا ، تارا، محمدمسیحا، حنانه و امیرحسین جون.   مریم جون خواهر محمد پارسا هم داره عکس میگیره. جمعه اش هم که تولد  مهرسا   جون بود. و دوباره اونجا همدیگرو دیدیم. محمد مسیحا، امیرمحمد(من) و محمد پارسا. اسم هرسه تاییمون "محمد" داره!!!  مهرسا جون هم که روی کیکه!   به من که خیلی خوش گذشت.&nbs...
24 مرداد 1391
1